۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

بدون ترس

بدون ترس نفس میکشم.هر چند این نفسها در وطن نیست امانفس بدون ترس حال دیگری دارد.رویایی که سالها آنرا در وطن جستجو میکردم در بیرون از مرزها محقق شد.حقیقتا نمیدانم با این نفسهای بی محابا چه میتوان کرد.شاید فریادی از ته دل.شاید  صدا زدن اسمی که بیانش در قفس میسور نبود،شاید....
امروز میخواهم چیزی بگویم،نمیدانم چیست اما نیاز عجیبی به موضوع دارم،حرفی، بحثی یا شاید فریادی که سالها در گلو گره خورده بود.نمیدانم از کجا شروع کنم، نمیدانم.سالها فریاد نزدن شاید مرا نیز چون کبوتر قفسی که  بال زدن را فراموش کرده،صامت و لال کرده باشد.نکند حال که نفسی برمیاید گفتن را فراموش کرده باشم،یا شاید فاصله گرفتن از دردها،فریاد را بی اثر کند.
میگویم اما از جنسی دیگر،میگویم اما بدون کینه ،میگویم اما برای و به امید بهتر شدن همه ،میگویم اما بدون بغض،میگویم اما برای زندگی،میگویم نه برای حذف ،میگویم برای بودن و تحمل ، تحمل هر آنچه باید باشد که در نبودش مفهوم کل از بین خواهد رفت،تلاش میکنم برای تحمل،تحمل،تحمل....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر