۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

برای چشمان ندا


فکر می کنم، سئوال می کنم از بزرگان ،همه کتابهایم را مرور میکنم اما کسی را در دنیا نمی یابم که در ده ثانیه آخر عمرش بدین گونه جهانی شود.
ندا،
ندا آقا سلطان،
کسی که تا پیش از پروازش دیده نشد ،اوج گرفت و دیده شد ، مرگ سرخ از او چنان گنجی ساخت متبرک ، که تا حصول هدف آزادی برچشمان همه آزادیخواهان جای خواهد داشت.

او ندای خونین آزادی خواهی ما شد.

اما دریغ ، هربار که تصویر رفتنت را می بینم، از نگاه آخر تو، وقتی به گوشه ای خیره می ماند توان گذر ندارم،تو گویی با نگاهت همه تاریخ ایران، همه مردم و همه مستبدین را شماتت می کنی، همه کسانی که به خواسته مردم پشت کرده و سدی شدند بر رودخانه توده ها.

بازخواست نگاه آخر تو از تاریخ معاصر مابود، از محمد علی میرزایی که با شیادی الحاقیه قانون مشروعیت را در پیشگاه مجلس ومشروطه خواهان قبول کرد اما خودکامگی و غرورخود را با به توپ بستن مجلس و پایان مشروطیت به نمایش گذاشت.هم او که اگر چنین نمی کرد امروز ما صد سالگی دموکراسی را در این مرز پر گهر به جشن نشسته بودیم.همان که نیت شهیدان مشروطیت بود و به دیکتاتوری مضاعف انجامید.
از فریاد آزادیخواهی پدران ما،رضا خان ، دیکتاتور درس نخوانده و متحجرآمد که با چماق اصرار بر متجدد کردن داشت و دلیل تجدد را نه در علم و آگاهی که در نداشتن حجاب برای زنان و گذاشتن کلاه مشترک بر سر مردان می دانست.
طوفان ویرانگر نگاه تو همین بس که ما مردمان خواب آلوده و تاریخ نخوانده ای که با قهرمان ملی خود که تولد استقلالمان را مدیون او شدیم چنان کردیم که بعد ازدفاعیات و پیروزی بر امپراتوری بریتانیا در دادگاه لاهه و بازگشت به ایران در فاصله کوتاهی در و پنجره خانه اش را کندیم و ناسزا گفتیم و مامور اجنبی و ضد شاه خواندیمش . همو که در تمام دوره مسئولیتش حقوق دولت نگرفت . پاداش ما به مسبب ملی کردن صنعت نفت تبعید بود و فریاد جاوید شاه.
نگاه تو مواخده تمام زنان ایران بود که وقتی در خرداد 42 امکان شرکت در رای گیری آنها حرام شرعی اعلام شد، پانزده سال بعد پشت سر همان فاشیست مذهبی، انقلاب اسلامی کرده و با شرکت در آن بطور خود خواسته حقوق خود را به حراج گذاشته و آزادی خود را با متاع اسلام عزیزمبادله کردند.

سنگینی نگاه تو و هزاران چرا؟ چرا هایی که هیچکدام پاسخی برایش نداریم.

چرا از این همه تعلل تاریخی و صبوری و بی خیالی و خواب آلودگی ما. ما مردمانی که بجای ساختن آینده تقدیررا در کتابها و استخاره و فال می جوییم.
چرا از این همه بی قانونی و فتوا زدگی که همه امورات را به سلیقه یک نفر وا می گذاریم و مقلد می شویم از سر بی تکلیفی و لاقیدی تا برایمان تصیم بگیرد و عاقبت به خیرمان کند.
چرا از این همه بی توجهی به جان انسان ها که حتی یک نفراز معلمان اخلاق و ماموران مسیر بهشت که روندگان طریق را با چماق همراهی می کنند، به خاطر از دست دادن تو ابراز تاسف هم نکردند.

باری ندا جان ،

ترا از دست دادیم اما گوهر یگانه خیزش زنان و مردان آزادیخواه این ملک را بدست خواهیم آورد و همچون سیمرغ از خاکستر خویش بال خواهیم گشود. ابومسلم میشویم، کاوه و بابک خرم دین وآرش میشویم و با سرخی خون تو و همه شهیدان آزادی صورت زیبای ایران بانو را می آراییم.
به خون گرمت سوگند که چنین خواهیم کرد.

اما چه کنم با دل پاره پاره مادرت؟همو که حتی مجوز گریه در از دست دادن چراغ دلش ندارد.
چه کنم با نگاه جستجو گر پدرت که قبر ترا یافت نمی کند.

ندا جان،

بالا رفتن از پله های قدرتی که پایه های آن با خون تو رنگ گرفته، شدنی نیست که نیست.این باور ماست ." الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم" .توبا همان نگاهت به زیر میکشی بساط این خودکامگی را.

وآقای خامنه ای!

می دانستم اهل شعری و دستی بر سه تار داری.اهل هنر و این همه بدکرداری ؟اهل موسیقی و این همه بی احساسی ؟مگر خود به من نیاموختی آیه " بای ذنب قتلت؟" را؟ آیا براستی تو ایرانی هستی ؟ از فردوسی شرم نمی کنی که با خون دل سی ساله پارسیان را هویت بخشید؟در شاهنامه به خون کشیدن دشمنان هم روا دانسته نشده. ناصر خسرو و عطار ونظامی و خیام را چه می گویی ؟نصایح شیخ اجل را نخوانده ای ؟جواب لسان الغیب را وقتی می پرسد " که شهیدان که اند این همه خونین کفنان "را چه می دهی؟

پاسخی برای رستاخیز این همه فضیلت و دانش و روح لطیف ایرانیان داری؟

جواب این همه هم آوازی و ادب و سکوت سبز ودستهای خالی، گلوله و دشنه و دار و درفش بود؟
" از میان تیغ به ما آخته ای" ؟

میدانم از جوانی سه تار می نوازی،
می دانم که زخمه سه تار عین صدای خداست،پس بهره تو از این همه لطافت کجاست؟

شاعر حافظ نخوانده!
این همه برای چه؟

از تو نمی خواهم تاریخ بخوانی،
ازتو نمی خواهم از گذشتگان عبرت بگیری ،

ازتو می خواهم چشمها و گوشهایت را باز کنی و رذیله اخلاقی همه مستبدین دنیا را در خود مداوا کنی، که تاخیر در مداوا عبرت تاریخ را به همراه می آورد وتنبیه روزگاردردناک است و جانگذاز .

نه عمر خضر بماند و نه ملک اسکندر
نزاع بر سر دنیی دون مکن درویش








۱ نظر: