۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

گذر از رهبری

در قانون اساسی ایران و بخصوص پس از انجام تغییرات آن در سال 68 ،رهبری ورای تمام چارچوب های قانونی امکانات بی حد و حصری جهت دخالت در امور مختلف کشور یافت. اگرچه قبل از آن نیز چنین امکاناتی در اختیار این نهاد بود اما آیت الله خمینی با واگذاری این اختیارات به نهادهای انتخابی کمتر در امورجاری کشور دخالت می کردند. با روی کارآمدن آقای خامنه ای و اضافه شدن واژه "ولایت مطلقه فقیه" به قانون اساسی عملا تمام اختیارات بصورت یکدست در اختیار نهاد رهبری قرار گرفته و وی را در مقام فرا قانونی قرار داد، به گونه ای که این نهاد توانست نه تنها برعملکرد دستگاهها اجرایی ، تقنینی و قضایی دخالت کند، که یک تنه در مقابل رای اکثریت مردم ایستاده و نظر خود را به آنها تحمیل نماید، ضمن اینکه رهبری همزمان با روی کار آمدن آقای خامنه ای عملا از یک نهاد حقوقی در قانون به نهادی حقیقی و شخص ایشان تغییر تعریف داده و مترادف نظام تعریف شد.به مفهوم ساده تر یک نفر معادل کل سیستم سیاسی قرار گرفت. این نهاد که در حقیقت به دستگاهی یک نفره با قدرت نامحدود و بسیط الید تبدیل شد، خط قرمزوغیر قابل دسترس همه دستگاههای فرودست شده ومجمع خبرگان نیز بعنوان تنها نهاد نظارتی بر عملکرد رهبری که عملا در دوره آقای خمینی بخاطر چهره کاریزماتیک ایشان امکان انجام وظایف نظارتی را نداشت ،پس از ایشان نیزبه رویه معهود اراده ای برای نظارت بر عملکرد رهبری نداشته و همچنان بعنوان نهادی تشریفاتی و فاقد کارایی تعریف مشخصی از واژه disfunctionalityرا در ذهن تداعی می کند.
اما در انتخابات دهم سازوکار این نهاد فراقانونی و غیر منتخب عملا دچار تغییرات جدی شد که دلیل آن عدم تابعیت رهبری از قانونی بود که ظاهرا برای همه ملت معتبر و لازم الاجرا بوده و تنها برای این نهاد اعتباری نداشته و رهبری را در تبعیت از قانون مستثنا کرده است. این امر باعث دگرگونی نگاه مردم به این نهاد و لزوم حذف رهبری را بیش از پیش هویدا می کند که در حال حاضر این مسئله مختص مردم نیست، چرا که آنها از سالها قبل به درک مشترکی مبنی بر لزوم حذف انواع نهادهای فراقانونی رسیده بوده و آنرا یکی از عوامل اصلی مشکلات عدیده سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی خود می دانستند . این بار اما گذر از رهبری در بین نخبگان و سیاستمداران داخل و خارج حاکمیت به صراحت در اعمال و موضع گیری های آنان مشهود است. تبریک نگفتن اکثریت اقشار سیاسی ، مذهبی و... به دولت احمدی نژاد پس از انتخابات علیرغم تبریک عجولانه رهبری به دولت ، عدم قبول مشروعیت دولت دهم توسط همین گروههای اجتماعی در مقابل اصرار آقای خامنه ای به تایید سلامت انتخابات و در نهایت سخنرانی هاشمی در نماز جمعه که به نوعی مشروعیت رهبری را نیز در گرو رای مردم دانست، نمونه هایی بود از بی توجهی به نظر و خواست رهبری .
پروژه عبور از رهبری ظرف بیست سال گذشته و همزمان با قدرت گیری آقای خامنه ای همواره بعنوان اصلی ترین دلیل سرکوب مخالفان در ایران بوده و مستمسک خوبی برای حذف آنها قرار گرفته است. حتی در پی پیشنهاد جدید محمد خاتمی مبنی بر برگزاری رفراندم عمومی برای تعیین مشروعیت دولت نیز به زعم مخالفان ، پروژه گذر از رهبری و مخالفت با نظریات ایشان که فصل الخطاب نامیده میشود دانسته شده و آنرا طرحی آمریکایی برای حذف ولایت نامیدند.

اما موضوع رد شدن از رهبری با انتخاب رحیم مشایی بعنوان معاون اول رئیس جمهور توسط محمود احمدی نژاد ، علیرغم فرمان کتبی رهبری مبنی بر عدم بکار گیری ایشان در این جایگاه، می تواند به نوعی ورود نظریه حذف رهبری به خیمه اصوال گرایان و همراهی ناخواسته این گروه با معترضان و اکثریت مردم تلقی شود . همان گروهی که پایبندی خود را به اسلام و رهبری مبنای انتخاب نام اصولگرایی می شمردند.
اما جایگاه حقوقی معاون اول و اهمیت آن تا کجاست؟
معاون اول رئیس جمهورسمتی انتصابی است که بدون نیاز به رای اعتماد مجلس و توسط شخص رئیس جمهور انتخاب شده و در غیاب وی سمت ریاست کابینه را بعهده دارد، لذا صرف نظر از قابلیت های خاص شخصیتی نظرات چنین شخصیتی می بایست کاملا مشابه با مواضع رئیس دولت باشد .اما موضع گیری رحیم مشایی در خصوص دوستی با مردم اسراییل ، برگزاری مراسم قرآنی با دف وتنبک و همچنین حضور در مراسم رقص در ترکیه قاعدتا با مواضع آقای احمدی نژاد که خواستار حذف اسراییل از نقشه جهان بوده و گشت ارشاد را برای مبارزه با به اصطلاح بد حجابی تجهیز می کند به هیچ وجه همخوانی ندارد و به استناد این تظاد های فکری انتخاب ایشان سئوال های فراوانی را ایجاد می کند.
اگر روابط سببی احمدی نژاد و رحیم مشایی را دلیل این انتخاب ندانیم ، حمایت رئیس دولت از رحیم مشایی و مقاومت وی در مقابل نظر شفاف رهبری واکثر طیف های سیاسی حامی دولت از چند منظر قابل تامل است :
اول آنکه این موضوع انحرافی بوده و پرداختن به آن توسط معترضان، به معنای پذیرش مشروعیت دولت دهم وغفلت از موضوع کودتاست.
دوم : از منظری دیگر می توان این انتخاب را نوعی جنگ زرگری بین رهبری و دولت دید که با برجسته کردن خبر و موج سواری بر آن نهایتا این سناریو با حکم حکومتی رهبری فیصله یافته و احمدی نژاد با قبول نظر رهبری به نوعی شخصیت از دست رفته خامنه ای را باز گردانده وتابعیت از نظریات ایشان را که فصل الخطاب نامیده میشود به رخ مخالفان بکشاند.
سوم: اما اگر قبول کنیم این انتخاب بصورت مستقل توسط احمدی نژاد انجام شده و پروژه ای از پیش تعیین شده نیست معنای بس شگفت انگیز داشته و نشان از گذر دولت کودتا از رهبری است .در حقیقت پشتیبانی رهبری از کودتا و قدرت گیری آن مسببات حذف تنها حامی آن یعنی شخص خامنه ای را فراهم آورده و حضور او برای کودتا چیان نیز تحمل ناپذیر شده است.
شباهت تاریخی کودتا چیان در سراسر دنیا جزم اندیشی و تنهایی سیاسی است که مجددا در ایران نیز شاهد تکرار آن هستیم.حمایت از کودتا تجربه اشتباهی است که هیچ سیاستمدار مسئول در دنیا از آن استقبال و حمایت نکرده و شاید حمایت آقای خامنه ای از این پدیده محکوم به شکست ، عقب ماندگی شدید سیاسی ایشان و همفکرانشان و چشم بستن آنها بر وقایع تاریخی و عدم درک صحیح آنها از روابط ملی و بین المللی باشد.

۲ نظر:

  1. سلام دوست عزیز وبلاک خوبی داری من شما را لینک کردم
    به امید آزادی سبز...

    پاسخحذف
  2. آدرس رو از نظر حذف کردی...www.nakhonaknote.blogspot.com
    این فقط دعوای زرگریه.. همین

    پاسخحذف